وقتی به سمتم برگشتی،لال شدم! به انگشتانم نگاه کردم.به پوسته های زیر ناخن ها.به هر چیزی چشم دوختم جز چشمان تو! از اینکه نگاه پنهانی ام را فهمیده بودی،خجالت زده بودم.از اینکه روزها دور از چشم های تو زندگی کرده بودم.خجالت زده بودم. از اینکه نگفته بودم چقدر بی تو سخت است! نگفته بودم چقدر بی تو نمی توانم! نگفته بودم چقدر دوست داشتنت شیرین است.از اینکه تو را به "تو" نگفته بودم،خجالت زده بودم.خجالت زده بودم که چشم از نگاهت می یدم.خجالت می کشیدم که همین ها را بفهمی! که چقدر در گفتنت دیر کرده ام! آنقدر دیر که دیگر جایی برای گفتنش نمانده.
داشتم می گفتم. همه ی اینها را در لال شدگی گفتم! که برگشتی به دیدنش.
"دلنگارم"
+ همه ی شلوغ بودن دنیا به کنار.همه ی خاکستری هاش به کنار.همه ی دروغ هاش به کنار.اصلا همه نرسیدن هاش به کنار تو چرا هیچ وقت عوض نمیشی؟ چرا از ازل تا ابد همونی؟ چرا؟ :)
+ دوست داشتنت خجالت که نمی خواد.میخواد؟ :)))
+ محالی تمام نشدنی!
تو ,زده ,نگفته ,اینکه ,خجالت ,چقدر ,زده بودم ,همه ی ,از اینکه ,نگفته بودم ,به کنار
درباره این سایت